علی اکبر سیف؛ فرحناز کیان ارثی
چکیده
در گذشته، رابطۀ بین نظریه های سنتی یادگیری در روان شناسی و نظریه های نوروفیزیولوژی رابطۀ نزدیکی نبود. اما به تازگی یافته های نو در علوم عصب شناسی برای پدیده های یادگیریِ گاه پیچیده، مانند یادگیری مشاهده ای، مکانیسم های عصبی نسبتاً ساده ای کشف کرده اند که یکی از آنها نورون های آیینه ای است. این نورون ها نشان می دهند که مغز چگونه فعالیتی ...
بیشتر
در گذشته، رابطۀ بین نظریه های سنتی یادگیری در روان شناسی و نظریه های نوروفیزیولوژی رابطۀ نزدیکی نبود. اما به تازگی یافته های نو در علوم عصب شناسی برای پدیده های یادگیریِ گاه پیچیده، مانند یادگیری مشاهده ای، مکانیسم های عصبی نسبتاً ساده ای کشف کرده اند که یکی از آنها نورون های آیینه ای است. این نورون ها نشان می دهند که مغز چگونه فعالیتی را که ما انسان ها مشاهده می کنیم در خود ثبت می نماید و انجام آن فعالیت را در همان لحظه یا در آینده آسان می سازد. نقش این نورون ها آن است که، در تعاملات اجتماعی، عمل فرد مشاهده کننده را با عمل فرد مورد مشاهده مطابقت می دهد و از این طریق به فرد مشاهده کننده کمک می کند تا از طریق همسو نمودن رفتار خود با رفتار فرد مورد مشاهده آن رفتار را بفهمد. در مورد منشأ نورون های آیینه ای سه دیدگاه وجود دارند: (1) دیدگاه تکاملی که وجود نورون های آیینه ای را بخشی از سازگاری می داند که در طول عمر نوع جاندار در او تکامل یافه است؛ (2) دیدگاه تداعی که بر توانایی ذاتی در شکل دهی به نورون های آیینه ای با تأکید بر تجربه استوار است؛ و (3) دیدگاه اندیشه- عمل که طبق آن تصویری که ما از برخوردهای حسی مرتبط با یک عمل می سازیم اساس اجرای درست آن عمل است. پیش از کشف نورون های آیینه ای دو تبیین عمده برای یادگیری مشاهده ای از سوی روان شناسان رفتاری و شناختی ارائه شده بود. رفتارگرایان به رهبریت بی اف اسکینر، واضع شرطی سازی کنشگر، برای یادگیری از راه مشاهده و تقلید آموزی سه عنصر مشاهدۀ الگو، انجام رفتار مطابق با الگو، و دریافت تقویت را ضروری می دانستند. در مقابل، شناخت گرایان، به سرکردگی آلبرت بندورا، یادگیری مشاهده ای را عمدتاً پدیده ای کاملاً شناختی و خبر پردازانه معرفی کردند و برای یادگیری آن به چهر فرایندِ توجه، به یادسپاری، بازآفرینی حرکتی، و انگیزش متوسل می شدند. کشفیات مربوط به نورون های آیینه ای هم دیدگاه رفتارگرایان و هم اندیشۀ شناخت گرایان را مورد چالش قرار می دهد.
مهرناز اسحاق نیا؛ علی اکبر سیف
چکیده
پژوهش حاضر با هدف بررسی رابطه میان هوش های چندگانه (نظریه گاردنر) و رشته های تحصیلی (ریاضی-فیزیک، علوم تجربی، و علوم انسانی) و نیز بررسی تأثیر هماهنگی میان رشته های تحصیلی و هوش های چند گانه بر نگرش نسبت به آن رشته ها انجام گرفته است. بدین منظور، پرسشنامه های هوش های چند گانه مکنزی و سنجش نگرش نسبت به رشته تحصیلی ویژه دانش آموزان دبیرستانی ...
بیشتر
پژوهش حاضر با هدف بررسی رابطه میان هوش های چندگانه (نظریه گاردنر) و رشته های تحصیلی (ریاضی-فیزیک، علوم تجربی، و علوم انسانی) و نیز بررسی تأثیر هماهنگی میان رشته های تحصیلی و هوش های چند گانه بر نگرش نسبت به آن رشته ها انجام گرفته است. بدین منظور، پرسشنامه های هوش های چند گانه مکنزی و سنجش نگرش نسبت به رشته تحصیلی ویژه دانش آموزان دبیرستانی بر روی ۴۲۷ دانش آموز (دختر و پسر) پیش دانشگاهی ۳ رشته ریاضی-فیزیک، علوم تجربی، و علوم انسانی که به روش نمونه گیری خوشه ای چند مرحله ای از میان دانش آموزان پیش دانشگاهی منطقه ۳ آموزش و پرورش شهر تهران (۳۵۴۷ نفر) انتخاب شده بودند اجرا شد. نتایج حاصل به وسیله آزمونهای آماری تحلیل واریانس یک طرفه (ANOVA) و آزمون تعقیبی شفه، آزمون معنادار بودن تفاوت بین دو نسبت مستقل و همبستگی پیرسون تحلیل شد. یافته ها نشان دادند که میان هوش منطقی - ریاضی و رشته تحصیلی ریاضی - فیزیک رابطه معنادار وجود دارد؛ یعنی، در دانش آموزان رشته ریاضی - فیزیک، هوش منطقی - ریاضی بالاتر است. میان هوش طبیعت گرایانه و رشته علوم تجربی نیز رابطه معنادار یافت شد؛ یعنی، در دانش آموزان رشته علوم تجربی، هوش طبیعت گرایانه بالاتر است. اما میان هوش زبانی و رشته علوم انسانی رابطه معناداری یافت نشد؛ یعنی، در دانش آموزان رشته علوم انسانی، هوش زبانی بالاتر از بقیه نیست. همچنین، نتایج نشان دادند که آن دسته از دانش آموزان رشته ریاضی-فیزیک که از هوش منطقی- ریاضی بالاتری برخوردارند نگرش مثبت تری به رشته تحصیلی خود دارند. همین رابطه در مورد دانش آموزان رشته علوم تجربی دارای هوش طبیعت گرایانه بالاتر نیز یافت شد، یعنی کسانی که از هوش طبیعت گرایانه بالاتری برخوردارند نگرش مثبت تری نسبت به رشته تحصیلی خود دارند. اما این یافته در ارتباط با دانش آموزان رشته علوم انسانی به دست نیامد.
اسماعیل بیابانگرد؛ رسول کرد نوقابی؛ علی اکبر سیف
چکیده
هدف این پژوهش بررسی تأثیر میزان دانش معلم از موضوع تدریس بر نحوه بیان مطالب مورد تدریس و نیز بر یادگیری دانش آموزان بوده است. بدین منظور، ۲۰ دانشجوی سال آخر دوره کارشناسی به عنوان سخنران، یک مطلب درسی را به ۲۰۰ دانش آموز سال اول دبیرستان با روش سخنرانی آموزش دادند. پیش از این آموزش، به ۱۰ نفر از سخنرانان در گروه مسلط و ۱۰ نفر در گروه ...
بیشتر
هدف این پژوهش بررسی تأثیر میزان دانش معلم از موضوع تدریس بر نحوه بیان مطالب مورد تدریس و نیز بر یادگیری دانش آموزان بوده است. بدین منظور، ۲۰ دانشجوی سال آخر دوره کارشناسی به عنوان سخنران، یک مطلب درسی را به ۲۰۰ دانش آموز سال اول دبیرستان با روش سخنرانی آموزش دادند. پیش از این آموزش، به ۱۰ نفر از سخنرانان در گروه مسلط و ۱۰ نفر در گروه غیر مسلط، که به تصادف انتخاب شده بودند، آموزش های لازم داده شد. سطح تسلط سخنرانان با اجرای یک آزمون پیشرفت تحصیلی تعیین شد. دانش آموزان این معلمان، پس از گوش دادن به سخنرانی، به سؤال های یک پرسشنامه ارزشیابی و یک ازمون پیشرفت تحصیلی مربوط به درس را پاسخ دادند. نوارهای ضبط شده سخنرانی ها در اختیار ۱۰ نفر از دبیران رسمی آموزش و پرورش قرار گرفت تا آنها را به طور جداگانه و از نظر روشنی بیان ارزشیابی کنند. سپس از روی نوار سخنرانی ها نسخه برداری شد و اصطلاحات مبهم سخنرانان دو گروه توسط ۲ کدگذار شناسایی و شمارش شد. با استفاده از آزمون t در گروه های مستقل، عملکرد سخنرانان مسلط و غیرمسلط مقایسه شد و نتایج زیر به دست آمد: از نظر دبیران رسمی آموزش و پرورش، مطالب سخنرانی سخنرانان مسلط از سخنرانی غیر مسلط روشن تر بیان شده بود. همچنین، سخنرانان غیر مسلط بیشتر از سخنرانان مسلط از اصطلاحات مبهم استفاده کردند، ولی در نسبت بیانات «آ، ا و اوم» تفاوتی با هم نداشتند. نتایج آزمون پیشرفت تحصیلی دانش آموزان سخنرانان مسلط بالاتر از نتایج آزمون پیشرفت تحصیلی دانش آموزان سخنرانان غیر مسلط بود، امّا نتایج ارزشیابی دانش آموزان از سخنرانان مسلط و غیرمسلط تفاوتی نشان نداد. یکی از پیشنهادهای علمی برخاسته از یافته های این پژوهش آن است که معلمان می توانند با افزایش سطح تسلط خود بر مطالب درسی و نیز با اجتناب از کاربرد اصطلاحات مبهم، بر روشنی بیان خود و به دنبال آن بر میزان یادگیری دانش آموزان بیفزایند.
نورعلی فرخی؛ علی اکبر سیف
چکیده
پژوهشی حاضر به منظور بررسی تاثیر مشترک راهبردهای یادگیری و سبک های تفکر بر درک مطلب دانش آموزان انجام گرفته است. در این پژوهش نمونه ای با حجم ۱۶۳ نفر (۸۳ دختر و ۸۰ پسر) از دانش آموزان منطقه ۱۱ آموزش و پرورش شهر تهران مشارکت داشتند. آزمودنی ها که براساس پاسخ به پرسشنامه سبک های تفکر (بعد کارکرد) و معدل سال اول راهنمایی (کمتر از ۱۶) انتخاب ...
بیشتر
پژوهشی حاضر به منظور بررسی تاثیر مشترک راهبردهای یادگیری و سبک های تفکر بر درک مطلب دانش آموزان انجام گرفته است. در این پژوهش نمونه ای با حجم ۱۶۳ نفر (۸۳ دختر و ۸۰ پسر) از دانش آموزان منطقه ۱۱ آموزش و پرورش شهر تهران مشارکت داشتند. آزمودنی ها که براساس پاسخ به پرسشنامه سبک های تفکر (بعد کارکرد) و معدل سال اول راهنمایی (کمتر از ۱۶) انتخاب شده بودند، به صورت تصادفی در گروه های آزمایشی آموزش راهبردهای شناختی، فراشناختی و گواه جایگزین شدند. برای آموزشی راهبردهای شناختی ۸ جلسه و برای آموزش راهبردهای فراشناختی ۱۰ جلسه آموزشی برگزار شد. داده های حاصل از اجرای پیش آزمون و پس آزمون با تحلیل واریانس مورد تحلیل قرار گرفت. یافته ها نشان داد که راهبردهای یادگیری و سبک های تفکر به طور مشترک بر درک مطلب موثرند. گروه آزمایشی قانونگذارانه - فراشناختی بهترین عملکرد را نشان داده است. ضمناً آموزش راهبردهای یادگیری بر افزایش درک مطلب مؤثر بوده و آموزش راهبردهای فراشناختی به درک مطلب بیشتری منجر شده است. در پایان، با توجه به نتایج به دست آمده پیشنهادهایی برای طراحی آموزشی کارآمدتر و همچنین مشاوره تحصیلی جامع تر ارائه شده است.